به حول و قوه الهی، ملت ایران در روز 22 بهمن با وحدت کلمه و اتحاد خود همه مستکبرین از جمله امریکا، انگلیس و صهیونیستها را همانند گذشته مبهوت خواهد کرد.
مقام معظم رهبری
سخنان رهبر انقلاب در جمع فرماندهان و پرسنل نیروی هوایی
به حول و قوه الهی، ملت ایران در روز 22 بهمن با وحدت کلمه و اتحاد خود همه مستکبرین از جمله امریکا، انگلیس و صهیونیستها را همانند گذشته مبهوت خواهد کرد.
مقام معظم رهبری
سخنان رهبر انقلاب در جمع فرماندهان و پرسنل نیروی هوایی
[زنان] پیشرو این نهضت اسلامی بودند. رشد سیاسی خودشان را اثبات کردند. نهضت را راهنمایی کردند. شما رهبرانِ نهضت هستید ... من شما [زنان] را به رهبری قبول دارم و خدمت گذار شمایم.
راه افتادن در کوچه و محله ها بدون اینکه از طرف وزارت کشور اجازه داده شده باشد، این انحراف است و محرم (حرام) است و قوای انتظامی و نظامی و پاسداران و بسیج و تمام ملت موظفاند، شرعاً مکلفاند به تکلیف الهی که جلوگیری از این مفسدهها بکنند.
صحیفه امام صفحه 418
"مفسده خواندن راهپیمایی بدون مجوز از وزارت کشور" در حالی از سوی امام مطرح شده است که در ماه های اخیر، سران جریان اصلاحات که بارها مدعی پیروی از آرمان ها و اندیشه های امام شده و حتی خط امام را منحصر به خود دانسته اند، برخلاف نظر صریح حضرت امام، هواداران خود را به تجمعات خیابانی بدون مجوز فراخوانده اند. آنان حتی به اقدام نیروهای محافظ امنیت در ممانعت از تخریب اموال عمومی و خصوصی حمله کرده و بازداشت اغتشاشگران را اقدام خلاف راه امام نامیده اند!!!
شما نترسید از این چهار نفر آدمی که نمیفهمند اسلام چه است؛ نمیفهمند فقیه چه است؛ نمیفهمند که ولایت فقیه یعنی چه. آنها خیال میکنند که یک فاجعه به جامعه است! اینها اسلام را فاجعه میدانند، نه ولایت فقیه را. اینها اسلام را فاجعه میدانند، ولایت فقیه فاجعه نیست. ولایت فقیه، تبع اسلام است.
رسید موسم بهمن، بهار باز آمد
جلال محفل ما، یار دلنواز آمد
به پاست خیمه آلالههای صحرایی
«و ان یکاد» بخوان، موسم نیاز آمد
درون هر ورق سبز بنگری، بینی
جمال یوسف مصری در این تراز آمد
چراغ لاله فروزان شد از دم عیسی
شمیم یاد عزیزان پاکباز آمد
زمان، زمان طلوع است و فجر بیداری
کنون که جلوه خورشید بر فراز آمد
شاعر : بهروز رستگار ساروکلاهی
رفت ثبت نام. گفتند سنات قانونی نیست. شناسنامهاش را دستکاری کرد. گفتند رضایتنامه از پدر. رفت دست به دامن یک حمال شد که پای رضایتنامه را انگشت بزند. بیست تومان هم برایش خرج برداشت. بعدها فکر میکرد چرا خودش زیر رضایتنامه را انگشت نزده بود؟
پدر و مادرم میگفتند بچهای و نمیگذاشتند بروم جبهه. یک روز که شنیدم بسیج اعزام نیرو دارد؛ لباس های صغری خواهرم را روی لباسم پوشیدم و سطل آب را برداشتم و به بهانه آوردن آب از چشمه زدم بیرون. پدرم که گوسفندها را از صحرا میآورد، داد زد:«صغری کجا؟» برای اینکه نفهمد سیفالله هستم، سطل آب را بلند کردم که یعنی میروم آب بیاورم. خلاصه رفتم و از جبهه لباسها را با یک نامه پست کردم. یکبار پدرم آمده بود و از شهر تلفن کرده بود. از پشت تلفن گفت: «ای بنی صدر! وای به حالت. مگر دستم بهت نرسه!»
منبع: وبلاگ کانون علمی فرهنگی شهید چمران پایگاه بسیج شهید سلطانی