سفارش تبلیغ
صبا ویژن



خاطرات جبهه - تریبون






درباره نویسنده
خاطرات جبهه - تریبون

در دنیایی که اساس کار دشمنان حقیقت بر فتنه سازی است. اساس کار طرفداران حقیقت باید بر بصیرت و راهنمایی باشد. رهبر فرزانه انقلاب اسلامی
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
تریبون فرهنگی
تریبون سیاسی
تریبون مذهبی
تریبون اجتماعی


لینکهای روزانه
سایت مقام معظم رهبری [92]
رجانیوز [84]
روزنامه کیهان [62]
[آرشیو(3)]


لینک دوستان
روح مناجات
روز امید
خیمه خورشید
بیداری اسلامی
گل نرگس
کوثرانه
یاس سپید
طاووس بهشت
کوثر بلاگ
سربازان رهبر
احکام و مسائل شرعی
شهید علیپور روستای میانبال
رهروان شهدای بی‏بی سرروضه
یاس
شهید‏نعمت‏زاده روستای اسلام‏آباد
دلدادگان یار
نورخاکی
بصیرت 313
پانصد و نود هشتی
30yaci
آسمانی ها
جامانده
سایت مشهدسر
کلاس وبلاگ نویسی
کلاس وبلاگ نویسی
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب سایت

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
خاطرات جبهه - تریبون


لوگوی دوستان

وبلاگ فارسی

آمار بازدید
بازدید کل :197292
بازدید امروز : 26
 RSS 

   

برازجان ….

به جبهه خرمشهر …. دیپلم وظیفه محمد عوض زاده

مادر در سنگر خون و شهادت، سال نو و پیروزی اسلام به تو و همرزمانت تبریک گفته. مادرجان سعی کن امام زمان را ببینی و به کربلا بروی! هنوز برازجان شهید نداده است! مادر از شهادت نترسید افتخار است برای مردان حق پرست. مادرت



نویسنده » » ساعت 1:39 صبح روز سه شنبه 88 اسفند 4

رفت ثبت نام. گفتند سن‌ات قانونی نیست. شناسنامه‌اش را دست‌کاری کرد. گفتند رضایت‌نامه از پدر. رفت دست به دامن یک حمال شد که پای رضایت‌نامه را انگشت بزند. بیست تومان هم برایش خرج برداشت. بعدها فکر می‌کرد چرا خودش زیر رضایت‌نامه را انگشت نزده بود؟

 

 پدر و مادرم می‌گفتند بچه‌ای و نمی‌گذاشتند بروم جبهه. یک روز که شنیدم بسیج اعزام نیرو دارد؛ لباس های صغری خواهرم را روی لباسم پوشیدم و سطل آب را برداشتم و به بهانه آوردن آب از چشمه زدم بیرون. پدرم که گوسفندها را از صحرا می‌آورد، داد زد:«صغری کجا؟» برای اینکه نفهمد سیف‌الله هستم، سطل آب را بلند کردم که یعنی می‌روم آب بیاورم. خلاصه رفتم و از جبهه لباس‌ها را با یک نامه پست کردم. یکبار پدرم آمده بود و از شهر تلفن کرده بود. از پشت تلفن گفت: «ای بنی صدر! وای به حالت. مگر دستم بهت نرسه!»

منبع: وبلاگ کانون علمی فرهنگی شهید چمران پایگاه بسیج شهید سلطانی



نویسنده » » ساعت 7:49 صبح روز دوشنبه 88 بهمن 5