ما بین پیشانی بندها، انگار داشت دنبال چیزی می گشت.زودتر باید راه می افتادیم و می رفتیم برای عملیات.
رفتم جلو. گفتم: چی کار می کنی حاجی؟ یکی شون رو بردار بریم دیگه.
یکی از پیشانی بندها را برداشتم و دراز کردم طرفش.
نگرفت.گفت: دنبال یکی می گردم که اسم مقدس بی بی توش نوشته باشه.
بالاخره هم یکی پیدا کرد که روش نوشته بود:
« یا فاطمه الزهرا(س) ادرکنی»
اسم خانم را که دید، اشک توی چشم هاش حلقه زد.
بعداً فهمیدم کار همیشه اش است. قبل ِ هر عملیات، همین کار را می کرد...
* شهید عبدالحسین برونسی
به نقل از کتاب "ساکنان ملک اعظم2"
نویسنده » » ساعت 1:27 صبح روز چهارشنبه 90 اردیبهشت 7