اسم شناسنامه ایات جابه جا شده
یک گوشه چسب خورده و جایی جدا شده
اصلا درست نیست که تو دست بردهای…
اصلا چطور سنّ تو این گوشه جا شده؟
حالا بلندقدتر و زیباتر و بزرگ
مردی جسور جای تو از عکس پا شده
تو توی این لباس نظامی عقاب نه،
یک غنچه بین این همه گلهای وا شده…
دل جزء کوچکی ست برای رها شدن
وقتی که ذره ذره تنت مبتلا شده
دستت منوری شده در بادهای داغ
دستی که خسته از قفس شانهها شده
امواج رادیو سرهم جیغ میکشند
صالح شهید… نه… نشده… یا… چرا شده
در آخر تشهد مادر خبر رسید
جبران چندسال نماز قضا شده؟
زنهای خانه کفش تو را جفت میکنند
پایت اگرچه طعمه خمپارهها شده
مردان ده بر آب روان حجله ساختند
دستان خواهران تو زیر حنا شده
حالا شناسنامه تو سنگ سادهای است
آنجا به نام کوچک تو اکتفا شده
این گونه تکههای اونیفرم خونیات
پرچم برای صلح در این روستا شده
شعر: فاطمه قائدی
نویسنده » » ساعت 10:43 عصر روز سه شنبه 90 مهر 5